موسيقى همواره از نظر من هنرى والا و مقدس بوده است و هرگز ميل نداشتم از آن به
عنوان ابزارى براى كسب منافع مادى استفاده كنم. موسيقى براى من بهترين وسيله
پرواز به عالم ديگر بود و هر زمان به توجه به مبدأ و راز و نياز با او نياز
داشتم، موسيقي را مؤثرترين ابزار مى يافتم. عالم مجردات، دنياى لطافتها
و
زيبايىهاست و تا روح از تعلقات دنياى مادى آزاد نشود و شفاف و لطيف نشود، به
آن زيبايىها پى نخواهد برد. از ديدگاه من، موسيقى بهترين هنرى است كه مىتوان
به كمك آن با عالم مجردات ارتباط بر قرار كرد.
علاقه من به موسيقى سنتى ايران، از دوران جوانىام آغاز شد. از همان دوران
متوجه كيفيت خاصى در اين نوع موسيقى شدم، كه آن كيفيت را در انواع ديگر موسيقى
نمىيافتم. هنگامى كه كار حرفهايم را در اداره فرهنگ و هنر آغاز كردم، هجده يا
نوزده سال بيشتر نداشتم. در مدت پنچ سالى كه در اين دوران فعاليت داشتم، صرفاً
به بُعد ظاهرى موسيقى ميپرداختم، ولى احساس مىكردم كه اين فعاليت به نيازهاى
درونى من پاسخ نمىدهد. اين سرگشتگى فلسفى و معنوى تا سال 1352 ادامه داشت.
در
اين سال، كه به دعوت استاد صفوت، در مركز حفظ و اشاعه موسيقى آغاز به كار كردم،
با آشنايى با طرز تفكر ايشان در مورد دوبُعدى بودن موسيقى، با افكار جديدى آشنا
شدم. از ديدگاه ايشان، موسيقى هم مانند انسان، داراى يك بخش جسماني و يك بخش
وراى جسمانى است و كسى مىتواند به اعماق موسيقى دست يابد، يا به عبارتى نسبت
به بخش معنوى آن آگاهى يابد، كه هم از بُعد معنوى و هم در بُعد مادى، نسبت به
خودش آگاهى قابل قبولى يافته باشد. و اين به دست نمىآيد، مگر اين كه شخص همان
طور كه علم موسيقى را تحصيل مىكند، علم خودشناسى را هم آموزش ببيند، تا به
اين وسيله روحش را از غبار مادى و نواقص اخلاقى صيقل دهد و متعالى سازد.
طبيعتاً موسيقيدانى كه به اين ترتيب روح خودش را پرورش مىدهد، به توانايىهايى
در زمينه موسيقى دست مىيابد، كه از دسترس ديگران دور است و رنگ و بو و عطر و
اثر موسيقىاش به كلى با موسيقى ديگران متفاوت مىشود. اين طرز تفكر، انگيزه
متعالى شدن از طريق خودشناسى را، كه هميشه در من بود، به شدت تقويت كرد و مرا
بر آن داشت تا اين رشته را با نهايت جديت و عشق و علاقه تحصيل كنم.
كه سودها كنى ار اين ســفر توانى كرد |
به عزم مرحـــله عشق پيش نه قدمى |
غـبار ره بنشــــان تـا نـظـر تـوانــــى كـرد |
جــــمال يار ندارد نقــــاب وپرده ، ولــى |
چو شـــمع خنده زنان ترك سرتوانى كرد |
دلا زنــــور هدايت گـــــر آگهــــى يابـــى |
به شاهــــراه حقيقت گـــذر توانـــى كرد |
گــراين نصيحت شاهانه بشـــنوى حافظ |
به
اين ترتيب، تحت رهنمودهاى ايشان، با تعاليم استاد نورعلى الهى، عارف، متفكر،
حقوقدان، فيلسوف و موسيقيدان برجسته معاصر (1353-1274) آشنا شدم و تحصيل جدى
علم خودشناسى و خداشناسى را آغاز كردم. از آن جايى كه اين مرحله در تحول طرز
تفكر و جهانبينى و نتيجتاً موسيقىام، نقش اساسى داشته است، لازم مىدانم كمى
از فلسفه معنوى استاد الهى صحبت كنم. به قول حافظ:
قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم |
من بسر منزل عنقا نه بخود بردم راه |
زندگانى استاد الهى وقف پاسخ گفتن به مسائل اصلى انسان شد. اين كه اصل واقعى
انسان چيست، حقوق و وظايفش كدام است و مقصد نهايى او كجاست؟ حاصل تحقيقات و
تجارب استاد الهى سيستمى است فكرى، منطقى و هماهنگ و عملى درباره معنويات، كه
هدف آن تكامل روح است و معنويت فطرى ناميده شده است. معنويتى كه متناسب با
احوال انسان معاصر و آينده است. سير تكامل انسان به چيزى بيش از صِرف تفكرات و
نظريه پردازى هاى فلسفى نياز دارد.
علم
دين مانند هر علم ديگر، بر پايه مشاهدات و تجربيات قابل اثباتى بنا شده، كه
بايد در طول زندگى عينيت يابد. آنچه از طريق تأليفات و تعاليم استاد الهى در
اختيار ما قرار گرفته، حاصل چنين تجاربى است. به عبارت ديگر، نتيجه سالها عمل،
تجربه، تفكر و جستجوست تا در اين عرصه، اخلاق و عمل در هم آميزند و راهكارى از
وظايف اصلى انسان به دست دهند. بر اين اساس، نخستين وظيفه انسان به دست آوردن
شناخت و معرفت، از ابعاد حقيقى وجود خود است در عرصه عمل، و نه فقط در قلمرو
ذهن. اين خودآگاهى از هماهنگى و تعادل ميان دو بُعد مادى و معنوى حاصل مىشود.
انسان هر قدر به كمال و تعالى نزديكتر شود، آگاهى او وسيعتر خواهد شد. يعنى
علاوه بر شناخت سادهاى كه از خودِ سطحى دارد، شروع به درك كيفيات درون خود
مىكند و هر چه بيشتر به درون خود فرو رود، وسعت شناختش از آنچه در بيرون است
نيز بيشتر مىشود و آگاهىاش عميقتر، گستردهتر و عينىتر مىشود.
با
پى بردن به اين موضوع كه انسان موجودى دوبُعدى است متشكل از دو بُعد مثبت و
منفى (بُعد مثبت يعنى روح ملكوتى و بُعد منفى يعنى روح بشرى)، درمىيابيم كه در
هر فكر يا عملمان، هر دو بُعد مىتوانند دخيل باشند، يا تكقطبى به كارى
بپردازيم. انسان هر چه در جهت تقويت روح بشرى يا بُعد منفى وجود بكوشد، اعمالش
از تعالى دور و به عوالم پست خاكى و حيوانى نزديك خواهد شد. و برعكس، انسانى
كه در جميع جهات هر كارى را مطابق با ��ظيفه انسانى و از روى نداى وجدان و به
قصد نزديكى به مبدأ و حقيقت واقعى، كه مظهر زيبايى و كمال است انجام دهد، اعمال
او زيباتر و مؤثرتر و به تعالى نزديك خواهد شد.
بنا
بر مقدمهاى كه بيان شد، موسيقى را هم اگر از دو جنبهاش، يعنى مادى و معنوى،
يا به عبارتى جسمانى و وراى جسمانى بررسى كنيم، از راه قياس مىتوانيم آن را به
وجود انسان تشبيه كنيم، كه از دو بُعد مادى يعنى جسم و غيرمادى يعنى روح تشكيل
يافته است. جسم موسيقى عبارت است از قالب يا ظرفى كه متشكل از علم و تكنيك و
كليه دانشى است كه در ساختمان آن به كار گرفته مىشود و از اين نظر، مىتوان آن
را صنعتى از جمله صنايع مختلف به حساب آورد. اما اين كالبد حيات نمىيابد، مگر
آن كه به آن روح دميده شود. چنان كه طبق روايات عرفانى، كالبد آدم در بدو خلقت
مدتها بدون حركت و بدون اين كه اثرى از حيات در آن ديده شود، به همان حال بود
و روح حاضر به دخول در آن كالبد گِلى نمىشد. تا اين كه فرشتگان مقرب، به اذن
خداوند و براى اين كه روح را وادار به دخول در جسم كنند، وارد آن كالبد شدند و
به ترنم موسيقى روحانى پرداختند و به اين ترتيب، روح از خود بيخود شد و با
شنيدن آن نواهاى شورانگيز، و به عشق تقرب به يار و محبوب خويش، وارد جسم شد و
به اين ترتيب حيات انسان و سير تكاملش آغاز شد.
از اين روايت زيبا و لطيف
به خوبى مىتوان به ارزش موسيقى و نقشى كه در سازندگى و تعالى بخشيدن به انسان
دارد، پى برد. خداوند از ميان انواع هنرها، موسيقى را برگزيد تا روح را وادار
به دخول در جسم كند، چرا كه موسيقى زبان خداست و روح هم كــه از جنس اوست، اين
زبان را مىشناسد و به عشق اوست كه طيران در گلشن قدس را رها مىكند و در دام
قفس جسم گرفتار مىآيد.
كه دراين دامــــگه حادثه چون افتادم |
طـاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق |
آدم آورد در اين ديــــر خــــــــراب آبادم |
من ملك بودم و فــردوس برين جــايم بود |
به هـــــواى سركوى تو برفــــت از يادم |
ســايه طوبى و دلجوئى حور ولــب حوض |
وقتى جسم موسيقى آماده شد، بايد در آن جان دميده شود. در واقع از اين لحظه است
كه كار اصلى موسيقيدان آغاز ميشود.
از
آن جا كه «موسيقى ارتباط با روح دارد و روح ارتباط با خدا»*، اگر موسيقيدان به
اين امر اعتقاد و ايمان داشته باشد، بايد همان طور كه در قسمت جسمانى موسيقى،
رنج سالها زحمت و ممارست و شاگردى را با جان و دل و ذوق و شوق تحمل كرده، براى
تعالى روح در اين بُعد هم بايد جدى و سختگير و طالب باشد، تا بياموزد چه
چيزهايى باعث سير نزولى روح مىشود، آفات هنر كداماند، قصد و نيت نفسانى و
روحانى چه تفاوتهايى دارند، چگونه مىتوان آنها را از همديگر بازشناخت، با
خودنمايى و فخرفروشى چگونه بايد مبارزه كرد، به چه طريق بايد از پس ميل به مطرح
شدن، شهرت، محبوبيت و ثروت برآمد، و چه طور بايد حسد، تنگنظرى و بخل را مهار و
تربيت كرد. چرا كه هر يك از اين رذايل مىتوانند مانند موريانه، به تدريج روح
موسيقيدان را مضمحل كنند و نهايتاً ماهيت اصلى و فطرى او را، كه ميل به تعالى و
بازگشت به اصل متعالى خويش است، دگرگون سازند.
نه هركه سر بتراشد قلندرى داند |
هزار نكته باريكتر زمو اينجاست |
اين
هزار نكته را بايد آموخت و عمل كرد، تا آن صداهاى واقعى موسيقى شنيده شوند،
تأثير بگذارند و منتقل شوند. آن صدا، صدائى است كه از جانب دوست مىآيد و حامل
اسرار و رمز و رازى است كه از ظاهربينان پنهان است.
ليك چشــم وگوش را آن نور نيست |
ســـر مـن ازنـالـــه مـن دور نيســت |
ليك كس را ديد جان دستور نيست |
تن ز جان و جان ز تن مستور نيست |
«اگر هر چه كثافت در وجودمان است دور ريختيم، و مثل نى از داخل پاك شديم، نايى
نى خواهد زد. او هميشه آماده است. ما بايد خود را آماده و پاك كنيم، تا او
بنوازد»*.
متأسفانه آن قسمت از موسيقى سنتى ايران كه فراموش شده است و اكثر هنرجويان و
طالبين موسيقى سنتى كمتر به آن توجه دارند، يا اساساً به آن اعتقاد ندارند،
همين قسمت از موسيقى است.
وقتى شرح حال بزرگان موسيقى اصيل ايران را مطالعه مىكنيم، درمىيابيم كه آثار
جاويدان و مؤثر موسيقى متعلق به هنرمندانى است كه اكثراً متصف به صفات والاى
انسانى و صاحب عقيده و ايمانى محكم نسبت به مسائل معنوى و اصول اخلاقى
بودهاند.
موسيقى سنتى ايران، بر پايه احساسات معنوى به وجود آمده است و موسيقيدانان قديم
ايران بيشتر به نيازهاى روح توجه داشتند و بر حسب عوالم روحى به خلق آثارى
پرداختهاند. اين بخش از موسيقى آنچنان اهميت دارد، كه مىتواند بُعد مادى و
جسمانى آن را كاملاً تحتالشعاع قرار دهد. بنابراين، «اگر موسيقى رفت روى پايه
اقتضاى روح، هم كيفيت ظاهرش جالب مىشود و هم كيفيت باطنش. والا آن هم مىشود
يك رشته صنعت، مثل رشتههاى ديگر»*.
به
هر حال، آنچه كه اينجانب با ظرفيت اندك و ناچيزم از بُعد معنوى موسيقى سنتى
ايران، كه ريشه در عرفان دارد، دريافتهام، حاصل سالها تحصيل علم خودشناسى و
خداشناسى است. زيرا كه لازمه درك اين نوع موسيقى درونگرايى و آشنايى با فلسفه
و قوانين معنوى است و اصولاً درك و فهم هنرهاى اين آب و خاك، كه اكثر آنها ريشه
در عرفان دارند، مخصوصاً شعر و موسيقى كار پيچيدهاى است.
بهترين آثار ادبى ما متعلق به بزرگانى است كه عارف بودهاند و جهانبينى آنان
بسيار وسيعتر از ابعاد مادى اين عالم خاكى بوده است. زيرا توانايى هاى بُعد
جسمانى انسان محدود و در حد پنج حس ظاهرى است. در حالى كه توانايى ها و
استعدادهاى بالقوه روح بى نهايت است و اگر اين نيروها با روش و ابزار خاص
خودشان تربيت شوند و از قوه به فعل درآيند، انسان را به كشفيات و مشاهدات و درك
امورى قادر خواهند كرد، كه از توان استعدادهاى جسمانى خارج است. چنين است كه
بزرگانى چون فردوسى، عطار، سعدى، حافظ و مولانا آثارى خلق كردهاند، كه از مرز
زمان و مكان گذشته و به جاودانگى پيوسته است.
بنا
بر اين تفاصيل، هنرمندى كه هنر را يكبُعدى مىبيند، فقط به فكر كسب قدرت،
تكنيك، علوم و فنون مادى كار است، ابزار كار را كامل مىكند ولى فقط مشغول ظاهر
آن مىشود، يا حرفى براى گفتن ندارد، يا حرفش بىمحتواست. نه دردى را بيان
مىكند و نه درمانى ارائه مىدهد. مَركب مهياست، ولى هدف معلوم نيست و سفرى
انجام نمىپذيرد، يا اگر روحش تحت تأثير اميال نفسانى سير قهقرايى طى كرده
باشد، هدفش آمال و آرزوهاى مادى است و سفرش سفرى است بىسرانجام.
بهتر مىبينم سخن را در اين جا خاتمه دهم و جان كلام را از زبان خواجه شيراز
بيان كنم:
اســباب جمع دارى و كارى نميــكنى |
اى دل بكـــوى عشـــق گــــــذارى نميـكنى |
باز ظفر بدســـت و شكارى نميــكنى |
چــــــوگان حـــكم در كف وگــــوئى نميـزنى |
در كـــــار رنگ و بوى نگارى نميــكنى |
اين خون كه مـــوج ميــــزند اندر جــــــگر ترا |
برخـــاك كوى دوست گذ������������رى نميكنى |
مشكين از آن نشد دم خلقت كه چون صبا |
كــز گلشنش تحمـل خـارى نميــكنى |
ترســم كـــزين چمن نبــــرى آستيــــن گل |
و آنــــرا فـداى طــره يــارى نميـــكنى |
در آستيـــن جـــان تو صد نافـه مدرج است |
و انـديشه از بـلاى خمــارى نميــكنى |
ساغـــر لطيف و دلكش و مى افكنى بخاك |
* استاد الهــــــــــى |